اي بي وفا
سلام دخملي خاله دوست مامان! از ديشب نديدمت...ديروز عصر با مامان مرجان و آوا جون همراه خاله ها و دايي مهدي رفتيم پارك مهر...شام هم يه كباب توپ همونجا زديم تو رگ...موقع برگشتن گير دادي كه ميخواي با خاله بري! خلاصه هر كاري كردم از خر شيطون نيومدي پايين... خودمونيما اگه بخواي به يه چيز گير بدي هيچكي حريفت نميشه كه...خلاصه نانا گفت اذيتش نكن ميبريمش خونه...آخه دختر خوب مگه خودت خونه زندگي نداري...شب قبلش هم همين برنامه را سرمون درآوردي...ساعت 2 ديروز اومديم دنبالت و رفتيم خونه خودمون ...بعد از خواب ظهرت دوباره شروع كردي به نق و نوق. برا همين زنگ زديم و هماهنگ كرديم برا پارك ...حالا نميدونم اين بهانه گيريا و گير دادنا از...